زمان مطالعه: 23 دقیقه
سومین یکشنبهی ماه ژوئن، روز جهانی پدر هست که یکی از بزرگترین مناسبتهای جهانیه و تو بسیاری از کشورها جشن گرفته میشه. به مناسبت این روز قراری سری بزنیم به دنیای پدرهای فانتزی!
از بدترین پدرها تا بهترین پدرها!
مگه پدری بدتر از «تانوس» (thanos) هم وجود داره؟ او نه تنها آنتاگونیست اصلی فیلمهای «پایان بازی» (Avengers: Endgame) و «جنگ بینهایت» (Avengers: Infinity War) هست و قصد داشت که نیمی از دنیا رو محو بکنه، بلکه بدترین پدر دنیای فانتزس هم هست. تانوس در مسیرش برای به قتل رسوندن نمی از جمعیت تمام دنیاهای جهان، «گامورا» (Gamora) و «نبولا» (Nebula) رو به فرزند خوندگی قبول کرد، البته بعد از به قتل رسوندن نیمی از سیارههاشون! این پدر بدجنس هر بار که نبولا نافرمانی میکرد یا در انجام کارهاش ناموفق بود، یکی از اعضای بدنش رو با قطعات ماشینی جایگزین میکرد. درسته که تانوس به گامورا علاقه نشون میداد، اما در نهایت برای به دست آوردن سنگ روح دختر محبوبش رو هم فدا کرد. همهی اینها در کنارهم باعث میشه که اسکار بدترین پدر دنیاهای فانتزی رو دو دستی تقدیم این شخصیت بکنیم.
اگه از طرفدارهای دنیای ابر قهرمانهایی، یه سر به بخش دنیای مارول تو فانتزیمگ بزن!
درسته که مباشر شهری بزرگی مثل «گاندور» (White city of Gandor) بودن کار راحتی نیست به خصوص تو حالتی که «سائورون» (Sauron) تا پشت دروازههای شهر لشکر کشیده؛ اما با این حال، هیچ کدوم بهونهی قابل قبولی برای رفتارهای این آدم نیست! دنتور دوم دو پسر داشت: «بورومیر» (Boromir) و «فارامیر» (Faramir). جنگجوهای شجاعی که هر پدری به داشتنشون افتخار میکنه؛ اما با وجود اینکه هر دو نقاط قوت خودشون رو داشتن، دنتور به وضوح از بورومیر حمایت میکرد به حدی که مرگ بورومیر در «یاران حلقه» (The Fellowshio of the Ring)، دیوانگی در حال ظهور دنتور بدتر میشه. این رابطهی شکستهی پدر-پسری زمانی به مرزهاش میرسه که دنتور به فارامیر مأموریت میده تا شهر «اوسگیلیات» را از نیروهای سائورون پس بگیره. با اینکه هر دو آگاه هستن که این یه ماموریت انتحاریه و هیچ راه برگشتی وجود نداره؛ اما فرامیر، چون فقط میخواد که رضایت پدرش رو جلب کنه راهی این جنگ محکوم به شکست میشه. قبل از راهی شدن، این مکالمهی دلنشین و پدرانه (!) بینشون اتفاق میفته:
فارامیر: "تو آرزو میکنی که جای ما عوض شده بود، من مرده بودم و بورومیر زندگی می کرد."
دنتور: "بله، من این را آرزو می کنم."
وقتی فارامیر مجروح از جنگ برمیگرده، دنتور به شدت عصبانی میشه و تازه متوجه میشه که واقعا چقدر پسرش رو دوست داشته؛ اما این براش دلیلی برای تبدیل شدن به پدری بهتر نمیشه! دنتور دستور میده تا یه آتشکده بسازن و تصمیم میگیره که خودش رو به همراه جسد پسرش، زنده زنده بسوزونن. این ها در حالی هست که فرامیر هنوز زنده است! خوشبختانه، گندالف قبل از اینکه دنتور بتونه پسرش رو هم با خودش راهی دیار باقی بکنه، مداخله میکنه و فارامیر رو نجات میده. فارامیر گرچه بعد از بهبودی اندوهگین میشه اما مطمئنم که هیچ وقت دلش برای چنین پدری تنگ نمیشه.
از دنیای ارباب حلقهها بیشتر بخون!
- استنیس براتیون و تایون لنیستر
در جایگاه بعدی رو اختصاص کیدیم به دو پدر از دنیای «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) «استنیس باراتیون» (Stannis Baratheon) و «تایون لنیستر» (Tywin Lannister). راستش من اون اوایل خیلی به استنیس امید داشتم و حس میکردم که پادشاه واقعا خوب و منصفی میشه :) استنیس از هر نظر وارث به حق بود، اما جاه طلبیش برای به دست آوردن تاج و تخت آهنین از او یه شیطان به تمام معنا ساخت. استنیس در این راه از طریق «ملیساندر» (Melisandre)، پدر یه موجود شیطانی شد و برادرش «رنلی» رو به قتل رسوند اما داستان استنیس همین جا به پایان نرسید و برای به دست آوردن قدرت فراتر از اینها رفت و عزیزانش رو هم قربانی کرد، بله استنیس دخترش «شیرین» رو که به حد جان دوست داشت در عوض وعدهی پیروزی در جنگ به آتیش کشید.
تا داریم یادی از این سریال و دنیای فانتزی میکنیم یه سری هم بزنیم به تایون لنیستر، پدر «تیریون» (Tyrion Lannister)، «سرسی» (Cersei Lannister) و «جیمی» (Jaime Lannister). از میزان سلامت روان این سه نفر میشه فهمید و که تایون چه پدر خوبی بوده! اکثر مردانی که از جایگاه بالایی برخوردار هستن، زندگی خودشون رو یا در راه تلاش برای حفظ و ثبات این قدرت، یا در راه بدست آوردن ثروت بیشتر صرف میکنن. تایوین لنیستر ترکیبی از هر دوی این انگیزههاست. او سعی داره تا جیمی رو وادار به قبول کردن عنوان جایگزینی بکنه تا بتونه از داراییها و املاکی که از گذشتهی این خاندان به دست آورده محافظت بکنه. تایون کاملا دخترش سرسی رو نادیده گرفته که به وضوح باهوشترین فرد این خاندانه و آشکارا از پسرش تیریون متنفر هست. او با تبدیل شدن به «دست پادشاه» و هدایت نوهاش «جفری باراتیون» (Joffrey Baratheon) به دنبال استحکام جایگاه خاندان لنیستره و به نظر میرسه مکر او تنها چیزیه که براش اهمیت داره. من شک ندارم که پدر خانواده دقیقاً میدونه بین دوقلوهاش چی میگذره و از اصل و نسب واقعی نوههاش خبر داره، اما تا زمانی که میتونه از این راه برای به دست آوردن قدرت بیشتر استفاده بکنه مشکلی با ابن قضیه نداره.
«لوسیوس مالفوی» (Lucius Malfoy)، پدر دیگهای هست که جاهطلبی و عطشش برای قدرت از غریزهی پدریش قدرتمندتر هست. شکی نیست که لوسیوس «دراکو» (Draco Malfoy) رو خیلی دوست داره، اما عشقی که به پسرش داره، در برابر عشقی که برای به دست آوردن تایید «ولدمورت» (Lord Voldemort) و قدرت و امتیازی که از این راه به دست میاره، قابل مقایسه نیست. همونطور که لوسیوس در تلاشه تا توجه لرد تاریکی رو جلب کنه، دراکو نقشه میکشه تا تایید پدرش رو به دست بیاره و در این راه تا جایی پیش میره که دیگه راه برگشتی براش نیست. اما خوشبختانه دراکو به مرور زمان به اشتباهات خودش و خانوادهاش پی میبره و به سهم خودش این چرخهی تربیتی نادرست رو میشکنه.
«دارث ویدر» (Darth Vader) بعد از اینکه باور میکنه همسر و فرزندانش مردهان، به میل خودش رو به خشونت و قتل میاره. حتی در «یک امید جدید» (A New Hope)، ویدر دختر خودش «لیا» (Princess Leia) رو برای کسب اطلاعات ساعتها شکنجه میکنه. حتی در حین مبارزه با قطع کردن دست لوک، پسر خودش رو معلول میکنه؛ پسری که هنوز سعی در نجات پدرش داره. درسته که همهی اینها از ویدر یه پدر خیلی بد میسازه اما باید بگیم که «اناکین اسکای واکر» (Anakin Skywalker) بخاطر دروغهای امپراطوری حتی از وجود فرزندانش خبر نداشت. آناکین زمانی پی به هویت «لوک» (Luke Skywalker) و لیا پی برد که اونها ۱۹ و ۲۳ سال سن داشتن. آناکین به محض اینکه متوجه فرزندانش میشه، دچار تغییرات درونی میشه و ودر «بازگشت جدای» (The Return Of Thr Jedi) به خاطر بچههاش به سمت نور برمی گرده. همهی این توصیفات دارث ویدر رو یه گزینهی مناسب برای قرار گرفتن در مرز بین پدرهای خوب و پدرهای بد میکنه.
«کلاوس مایکلسون» (Niklaus Mikaelson) تو سرتاسر «خاطرات خون آشام» (The Vampire Diaries) ، «اصیلزادهها» (The Originals) و «میراثها» (Legacies) همیشه یه آدم دردسر ساز بوده! چه زمانی که اومد و «استفن» رو مجبور کرد که باهاش همسفر بشه، چه وقتی که دنبال ساخت دورگهها بود و چه وقتایی که اعضای خانوادهاش رو راهی خوابهای طولانی صد و خوردهایی ساله میکرد؛ اما همیشه پدر خوبی برای دخترش «هوپ» (Hope) بوده. این اصیلزاده دورگه در ابتدا به عنوان یه آنتاگونیست ویرانگر وارد «میستیک فالز» شد و مسیر خونینی رو طی کرد تا پادشاهی خودش تو نیواورلئان پس بگیره. با وجود جنایتهای بیشمار و خوی خشن و خود برتر بینی، کلاوس دخترش هوپ رو حتی از خودش هم بیشتر دوست داره. اما یه سری اتفاقها مثل پس زدن هیلی زمانی که باردار بود یا جدا کردن هوپ از مادرش بعد از تولد، در نظر نگرفتن عواقب کارهایی که در نهایت هوپ رو در معرض خطر قرار میداد و نپذیرفتن اطرافیان و دوستهای هوپ، باعث میشن که کلاوس رو هم به لیست پدرهای هم خوب و هم بد اضافه کنیم.
توی جایگاه بعدی تونی استارک (Tony Stark) رو داریم که علی رغم این که خودش پدر خوبی نداشت، به یکی از دلسوزترین و بهترین پدرهای دنیای فانتزی تبدیل شد. بیشتر شخصیت تونی تحت تاثیرِ تلاشش برای جلب رضایت «هاوارد» (Howard Stark) قرار گرفته. هر لحظهایی که تونی با دخترش «مورگان استارک» (Morgan Stark) سپری میکنه، ارزشمند و شیرینه و اولیت اولش در تصمیم گیریها همیشه با مورگانه. اما این احساسات پدرانه تنها مختص به دخترش نیست و آیرون من (Iron Man) دوست داشتنی تاثیر بزرگی در زندگی اسپایدرمن (Spider Man) هم داره به حدی که در فیلمهای «پایان بازی» (Avengers: Endgame) و «جنگ بینهایت» (Avengers: Infinity War) بعد از حملهی تانوس و از بین رفتن نیمی از جمعیت جهان، برای برگردوندن پیتر حاضره که همه چیز رو قربانی بکنه، همهی اینها نشون میده که پدر شدن در کنار آیرون من بودن چقدر به رشد شخصیتی تونی کمک کرده.
تکنولوژي آیرون من در دنیای واقعی
- دین جارین پدر خواندهی بیبی یودا
دین جارین» (Din Djarin) که به مندلورین یا مندلوری هم معروفه که بهعنوان یک شکارچی جایزه بگیر فعالیت میکنه. امپراطور در ماموریتی از جارین میخواد که بیبی یودا ر(Baby Yoda) و پیدا کنه و تحویل بده؛ اما جارین تصمیم میگیره که با مراقبت از بیبی یودا، اون رو به مکانی ببره که بهش تعلق داره و در واقع حکم پدر خواندهی «گروگو» میشه. اون رو پیدا میکنه و در طول مسیر به هر نحوی که شده ازش محافظت میکنه. واقعا یکی از شیرینترین روابط پدر-فرزندی توی دنیای فانتزی رو همین دوتا دارن.
ناگفتههایی از بیبی یودا، این کوچولوی سبز دوست داشتنی
«آرتور ویزلی» (Arthur Weasley) یکی دیگه از پدرهای این دنیای فانتزیه و به جرات میشه گفت که یکی از دوست داشتنی پدرها هم هست. آرتور و «مالی» ازدواج بیحاشیه و عاشقانهایی داشتن و حاصل این ازدواج هفت تا بچهی مو حنایی بوده. درسته آرتور صحنههای درخشان زیادی نداشته باشه یا در مرکز توجهها نبوده ولی با همین صحنههای کوتاه هم حسابی دل همه رو برده. بخاطر وجود آرتور و مالی هست که همهی ما ترجیح میدیم بجای کاخ بزرگ مالفویها تو اون پناهگاه عجیب غریب و دلنشین زندگی کنیم؛ اما برای «پرسی» (Percy Weasley) اوضاع متفاوت بود، به محض تموم شدن تحصیلاتش در هاگوارتز ویزلیهارو ترک کرد، چرا که اونها رو مایهی شرمساری میدونست. پرسی در طول اون سالها در عقاید وزارتخونه پافشاری کرد و حرفهای اعضای محفل مبنی بر بازگشت ولدمورت رو قبول نکرد. وقتی به اشتباهش پی برده بود، آرتور دوباره پرسی رو با آغوش باز پذیرفت. او نه تنها پدری بینظیر برای بچههای خودش بود بلکه هری رو هم به عنوان عضوی از خانواده پذیرفته بود و «پسری که زنده موند» بخشی از تابستونهاش رو در کنار این خانواده سپری میکرد. آرتور به هر نحوی که میتونست از هری حمایت می کرد و به قضاوتهاش اعتماد داشت و از همون اول حرفهایش در مورد بازگشت لرد سیاه رو باور کرد. در لحظات سختی مثل زمانی که «وزارت سحر و جادو» هری رو برای دادگاهی در مورد اجرای جادو زیرِ سن قانونی فراخونده بود، در کنارش بود. اما پدرانهترین لحظهی آرتور ویزلی زمانی بود که ترتیب اتصال «شبکه فلو» به به شومینهی دورسلیها رو داده بود. (این داستان برای ابتدای کتاب چهارم یعنی «هری پاتر و جام آتش» هست و متاسفانه در فیلمها حذف شده بود.) هنگام ترک منزل دورسلیها وقتی «عمو ورنون» به خداحافظیهای هری جوابی نمیده، آرتور رفتار بیادبانهی ورنون رو تحمل نمیکنه و سریع میگه:"هری با تو خداحافظی کرد. نشنیدی؟" و در ادامه از ورنون میپرسه: "تا تابستان آینده برادرزاده خودت رو نمیبینی. مطمئناً دلت میخواد که خداحافظی کنی؟"
پاترهدها، بخش جذاب دنیای هری پاتر رو از دست ندین.
تو قسمت سوم از مجموعه داستانهای هری پاتر یعنی «زندانی آزکابان» (Harry Potter and the Prisoner of Azkaban)، هری متوجه میشه که یه پدرخوانده داره، بهترین دوست قدیمی پدرش «جیمز»، یعنی «سیریوس بلک» (Sirius Black). سیریوس و هری به سرعت با هم اخت میگیرن. سیروس برای هری نقش پدری رو ایفا میکنه که هیچ وقت نداشت؛ او پدری گرم، محافظهکار و واقعاً دلسوزه، هر چند که خویی بی پروایی داره و گاهی هری رو به انجام کارهای خطرناک تشویق میکنه. زمانی که سیریوس بلک از طریق عکس خانواده ویزلیها در مصر متوجه حضور «پیتر پتیگرو» در هاگوارتز شد، دوباره قدرت لازم برای تغییر شکل رو پیدا کرد و به شکل سگ از میلهها گذشت و تا ساحل شنا کرد. هر چند در ساخت فیلمها به این نکته اشاره نشده اما سیریوس هنگامی که هری در مسابقات «سه جادوگر» شرکت کرده بود، در اطراف هاگوارتز می چرخید تا مراقبش باشه. سیریوس در غاری در کنار هاگزمید زندگی میکرد و با خوردن موشها و ته موندهی غذای مردم روستا سر میکرد. سیرویوس در نهایت برای نجات جونِ هری پا به وزارتخونه گذاشت و در حین مبارزه با مرگ خواران توسط بلاتریکس به قتل رسید. باید اعتراف کنیم که این نوع از فداکاری از هر کسی ساخته نیست.
تعداد پدرهای خوب یا بد توی دنیای فانتزی خیلی زیاده، ما سعی کردیم که تعدادی از شاخصترین هاشون رو توی این لیست جا بدیم،
به نظر شما چه کسایی از قلم افتادن؟! مثل همیشه خوشحال میشیم که نظراتتون رو از طریق کامنتها با ما در میون بذارین!
از دنیای فانتزی محبوبتون بیشتر بخونین:
جعبه HTML